جدول جو
جدول جو

معنی باره بند - جستجوی لغت در جدول جو

باره بند
جایی که در آن چهارپایان، به اسب را می بستند، اسطبل، طویله
تصویری از باره بند
تصویر باره بند
فرهنگ فارسی عمید
باره بند(رَ / رِ بَ)
جایی که اسب بندند و در عرف این زمان اصطبل و طویله راگویند و باربند مخفف بهاره بند نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). طویله و جای بستن اسب چه باره بمعنی اسب هم هست اکنون در تکلم باربند گویند. (فرهنگ نظام). رجوع به باربند شود. مخفف بهاره بند. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
باره بند
جایی که در آن اسب را بندند طویله اصطبل
تصویری از باره بند
تصویر باره بند
فرهنگ لغت هوشیار
باره بند((رِ بَ))
طویله، اصطبل
تصویری از باره بند
تصویر باره بند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهره مند
تصویر بهره مند
دارای بهره و نصیب، سودبرده، کسی که از چیزی یا کاری سود و بهره برده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قداره بند
تصویر قداره بند
کسی که قداره به کمر ببندد، کنایه از کسی که با توسل به زور به مقاصد خود می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بره بند
تصویر بره بند
کسی که گوسفند یا قوچ جنگی بر آخور ببندد و پروار کند، کنایه از کسی که در کاری زبردستی و مهارت دارد، ماهر، زبردست، برای مثال چو گرگت دراند گزند سخن / نباشی اگر بره بند سخن (ظهوری - لغتنامه - بره بند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیضه بند
تصویر بیضه بند
کمربند مخصوصی که مبتلایان به فتق بیضه به کمر می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خازه بند
تصویر خازه بند
کسی که خازه به دیوار می مالد، گل کار
فرهنگ فارسی عمید
(بَ اَ)
آنکه غداره به خود بندد. آنکه کتاره دارد، مجازاً هوادار. هواخواه. حامی و طرفدار کسی یا کاری. حامی جد
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رَ /رِ بَ)
شغل و عمل بره بند:
بسی سال طبل لوندی زدی
صلا از پی بره بندی زدی.
؟ (از آنندراج ذیل بره بند).
و رجوع به بره بند شود
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
باغبان یا کارگری که زمینها را بباغچه ها بخش کرده مرز بندد. و رجوع به باغچه بندی و باغچه بندی کردن و باغچه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
مصالح هر چیز چون رشته برای تسبیح و دوال و امثال آن برای شمشیر. ملاطغرا در قسمیه گوید:
بتسبیح شبنم که بی باروبند
زگردش بود تا سحر بهره مند.
و در محاوره بند و بار هم گویند. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
موضعی بهندوستان: چون آفتاب اقبال ملک ناصرالدین بسرحد زوال رسید، سلطان شمس الدین ایلتمش (التتمش) فی سنهاربع و عشرین و ستمائه (624 هجری قمری) لشکر بباجه کشید و ناصرالدین فرار بر قرار اختیار کرده بقلعۀ کجوگریخت. (حبیب السیر چ قدیم طهران ج 2 جزو 4 ص 219)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بَ)
موقوف از جانب حاکم در خانه
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
کسی که خازه بدیوار مالد
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ مَ)
کامیاب. متمتع و دارای حظ و نصیب. (ناظم الاطباء). برخوردار. محظوظ. بهره ور. صاحب حظ. (یادداشت بخط مؤلف) : و از عدل و انصاف خود همگنان رابهره مند گردانید. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
نکردی کسی را چومن بهره مند
ز گنج و ز تخت و ز نام بلند.
فردوسی.
به بهرام گفتند کای بهره مند
بشاهی تویی جان ما را پسند.
فردوسی.
زمین آمد از اختران بهره مند
هم از هر سه ارکان ز چرخ بلند.
اسدی.
گشادن بند هر شغلی توانی
که از انواع دانش بهره مندی.
سوزنی.
مبادا بهره مند از وی خسیسی
بجز خوشخوانی و زیبانویسی.
نظامی.
تو بر سمندی و بیچارگان اسیر کمند
کنار خانه زین بهره مندو من مهجور.
سعدی.
من از این طالع شوریده برنجم ورنی
بهره مند ازسر کویت دگری نیست که نیست.
حافظ.
پس آن قوم که برایشان مال سال گذشته مانده بود بدان بهره مند شد و دیگران محروم شدند. (تاریخ قم ص 190).
چو عصا هرکس که باشد بهره مند از راستی
زیر دست خلق شد محکوم نابینا فتاد.
کلیم
لغت نامه دهخدا
(سِ خوا / خا)
باشماق. زنخ بند. یاشماق. خمار. چیزی از اقسام پارچۀ نخی، پشمی یا ابریشمی که بعض مردان یا زنان چانه را بدان وسیله بندند. چیزی شبیه به یاشماق زنان را. چیزی که غالباً زنان ترک یا بعض زنان ایلاتی بچانه بندند:
واعظ این سنت تحت الحنکت دانی چیست ؟
چانه بندیست که پر چانۀ بیجا نزنی.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ بَ)
دستاربند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
عجب نیست از سرو بالابلند
که از عشق پیچان شود چیره بند.
طغرا (از آنندراج).
، به اصطلاح رقاصان هند زنی را گویند که به تقلیدامردان چیره بر سر بندد و رقص کند، باکره و دوشیزه. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ ضَ / ضِ بَ)
فتق بند. خصیه بند. (یادداشت مؤلف). رجوع به فتق بند شود، شلوار مخصوصی که در موقع ورزشهای سخت برای جلوگیری از ضربات احتمالی بپا کنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شِ بَ)
دهی است از دهات کوهسار، تابع هزارجریب در مازندران. (ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 123)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ دَ / دِ)
آن که یا آنچه بره را بندد.
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
بند پای جوارح طیور. بند پای باز و جز آن از مرغان شکاری. سباقاالبازی. تسمۀ خرد و نرم که به پای باز و نوع آن بندند و زنگوله بدان آویزند و نیز رسن درازی را که گاه تربیت باز ضرور است و بر آن استوار کنند، طناب خرد بدامن خیمه که به میخ کوفتۀ بر زمین بندند
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ بَرَ دَ / دِ)
چینی بندزن. آنکه ظروف شیشه ای و چینی و چوبی شکسته را با مفتولهای نازک بهم پیوندد. کاسه دوز. کلوابند. شعاب. (تفلیسی). رٔآب
لغت نامه دهخدا
(بُ چَ / چِ بَ)
پیشانی بند، بزبان ماوراءالنهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غداره بند
تصویر غداره بند
هوا خواه، حامی و طرفدار کسی یا کاری
فرهنگ لغت هوشیار
دارای بهره و نصیب، کامیاب، مستفید، متمتع، برنده سود برده سود برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو بند
تصویر بازو بند
چیزی که بر بازو بندند، مانند فلزات و زینت آلات قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
خایه بند کمربندی که بهنگام فتق بیضه بر کمر بندند، شلوار مخصوصی که در موقع ورزش های سخت برای جلوگیری از ضربات احتمالی بپا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
بند پای طیور بندی که با زنگوله بپای باز بندند برای تربیت کردن وی، طناب خیمه
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که گوسفند و قوچ جنگی را در آخور بندد و او را پروار کند، زبردست ماهر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ظروف شیشه یی و چینی و چوبی شکسته را با مفتولهای نازک بهم پیوندد کاسه دوز کلوا بند چینی بند زن، (کشتی) آلتی که پهلوانان کشتی گیر مشهور با اجازه استادان و مشایخ بکاسه زانوی خود می بسته و در وسط آن آیینه کوچکی نیز قرار میداده اند. این عمل کنایتی بود از اینکه زانوی صاحب کاسه بند بخاک نمیرسد (پرتو بیضایی. تاریخ ورزش باستانی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه بند
تصویر کاسه بند
((~. بَ))
آن که ظروف شیشه ای و چینی و چوبی شکسته را بند می زند، آلتی که پهلوانان کشتی با اجازه استادان و مشایخ به کاسه زانوی خود می بسته و در وسط آن آیینه کوچکی نیز قرار می دادند، این عمل کفایتی بود از این که زانوی صاحب کاسه بند ب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهره مند
تصویر بهره مند
مستفیض
فرهنگ واژه فارسی سره
طنابی کلفت و بلند که گاهی از جنس کنف بوده و به آن لیف خرما
فرهنگ گویش مازندرانی